راهنمای یک بچه شیعه

مطالبی از اسلام برای آگاهی بیشترمان با این دین عزیز

راهنمای یک بچه شیعه

مطالبی از اسلام برای آگاهی بیشترمان با این دین عزیز

مشخصات بلاگ
راهنمای یک بچه شیعه

امام خامنه ای:
شکی نیست که بر اساس حقایقی که خداوند متعال تقدیر کرده است، خاورمیانه جدید شکل خواهد گرفت و این خاورمیانه، خاورمیانه اسلام است.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان درباره روزه داری» ثبت شده است

انس بن مالک، سالها در خانه رسول خدا خدمتکار بود و تا آخرین روز حیات رسول خدا این افتخار را داشت. او بیش از هر کس دیگر به اخلاق و عادات شخصی رسول اکرم در خوراک و پوشاک آشنا بود. آگاه بود که رسول اکرم در خوراک وپوشاک چقدر ساده و بی تکلف زندگی می کند. در روزهایی که روزه می گرفت، همه افطاری و سحری او عبارت بود از مقداری شیر یا شربت و مقداری ترید ساده، گاهی برای افطار و سحر، جداگانه این غذای ساده تهیه می شد و گاهی به یک نوبت غذا اکتفا می کرد و با همان روزه می گرفت. یک شب طبق معمول، انس بن مالک مقداری شیر یا چیز دیگر برای افطاری رسول اکرم آماده کرد، اما رسول اکرم آن روز وقت افطار نیامد. پاسی از شب گذشته و مراجعت نفرمود. انس مطمئن شد که رسول اکرم خواهش بعضی از اصحاب را اجابت کرده و افطاری را در خانه آنان خورده است. از این رو آنچه تهیه دیده بود خودش خورد. طولی نکشید رسول اکرم به خانه برگشت. انس از یک نفر که همراه حضرت بود پرسید: ایشان امشب کجا افطار کردند، گفت هنوز افطار نکرده اند . بعضی گرفتاریها پیش آمد و آمدنشان دیر شد. انس از کار خود یک دنیا پشیمان و شرمسار شد، منتظر بود رسول اکرم از او غذا بخواهد و او از کرده خود معذرت خواهی کند. اما از آن سو رسول اکرم از قرائن و احوال فهمید چه شده و نامی از غذا نبرد و گرسنه به بستر رفت. انس گفت:رسول خدا تا زنده بود موضوع آن شب  را بازگو نکرد و به روی من نیاورد.

  • نوکر نوکران بچه های حیدر

در ماه رمضان چند جوان، پیر مردی را دیدند که دور از چشم مردم، غذا میخورد.

به او گفتند: ای پیر مرد مگر روزه نیستی؟

پیرمرد گفت: چرا روزه‌ام، فقط آب و غذا میخورم،


جوانان خندیدند و گفتند: واقعا؟

پیرمرد گفت:بلی، دروغ نمیگویم،

به کسی بد نگاه نمیکنم، کسی را مسخره نمیکنم، با کسی با دشنام سخن نمیگویم، کسی را آزرده نمیکنم، چشم به مال کسی ندارم و...

ولی چون بیماری خاصی دارم متأسفانه نمیتوانم معده را هم روزه دارش کنم،


بعد پیرمرد به جوانان گفت: آیا شما هم روزه هستید؟

یکی از جوانان در حالی که سرش را از خجالت پایین انداخته بود، به آرامی گفت: خیر ما فقط غذا نمیخوریم !!!

  • نوکر نوکران بچه های حیدر