جوانان مسلمان سرگرم زور آزمایی و مسابقه وزنه برداری بودند . سنگ بزرگی آنجا بود که مقیاس قوت و مردانگی جوانان به شمار میرفت ، و هر کس آن را به قدر توانایی خود حرکت میداد . در این هنگام رسول اکرم رسید و پرسید : ” چه میکنید ؟
– داریم زور آزمایی میکنیم . میخواهیم ببینیم کدامیک از ما قویتر و زورمندتر است.
– میل دارید که من بگویم چه کسی از همه قویتر ونیرومندتر است ؟
–البته ، چه از این بهتر که رسول خدا داور مسابقه باشد و نشان افتخار را او بدهد.
فراد جمعیت همه منتظر و نگران بودند ، که رسول اکرم کدامیک را به عنوان قهرمان معرفی خواهد کرد ؟ عدهای بودند که هر یک پیش خود فکر میکردند ، الان رسول خدا دست او را خواهد گرفت و به عنوان قهرمان مسابقه معرفی خواهد کرد . رسول اکرم :از همه قویتر و نیرومندتر آن کس است که اگر از یک چیزی خوشش آمد و مجذوب آن شد ، علاقه به آن چیز او را از مدار حق و انسانیت خارج نسازد و به زشتی آلوده نکند . و اگر در موردی عصبانی شد و موجی از خشم در روحش پیدا شد ، تسلط برخویشتن را حفظ کند ، جز حقیقت نگوید و کلمهای دروغ یا دشنام برزبان نیاورد . و اگر صاحب قدرت و نفوذ گشت و مانعها و رادعها از جلویش برداشته شد ، زیاده از میزانی کهاستحقاق دارد دست درازی نکند.
دریافت
حجم: 559 کیلوبایت
امام صادق ( ع ) با بعضی از اصحاب برای تسلیت به خانه یکی از خویشاوندان میرفتند . در بین راه بند کفش امام صادق ( ع ) پاره شد ، به طوری که کفش به پا بند نمیشد . امام کفش را به دست گرفت و پای برهنه به راه افتاد.ابن ابی یعفور - که از بزرگان صحابه آن حضرت بود - فوراً کفش خویش را از پا درآورد ، بند کفش را باز ، و دست خود را دراز کرد به طرف امام ، تا آن بند را بدهد به امام که امام با کفش برود و خودش با پای برهنه راه را طی کند . امام با حالت خشمناک ، روی خویش را از عبدالله برگرداند ، و به هیچ وجه حاضر نشد آن را بپذیرد و فرمود :
" اگر یک سختی برای کسی پیش آید ، خود آن شخص از همه به تحمل آن سختی اولی است . معنا ندارد که حادثهای برای یک نفر پیش بیاید و دیگری متحمل رنج بشود. "
دریافت
حجم: 559 کیلوبایت
توضیحات: کتاب داستان راستان
شخصی باهیجان و اضطراب به حضور امام صادق آمد وگفت:"درباره من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد،که خیلی فقیر و تنگدستم"
امام:"هرگز دعا نمی کنم."
-چرا دعا نمی کنید؟!
"برای اینکه خداوند راهی برای این کار معین کرده است.خداوند امر کرده است که روزی را پی جویی کنید و طلب نمایید.اما تو می خواهی در ختنه خود بنشینی و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی!"
علی ابن علی طالب علیه سلام ازخانه بیرون آمده بود وطبق معمول به طرف صحرا و باغستان ها که با کار کردن در آنجاها آشنابود می رفت،ضمناباری نیزهمراه داشت.شخصی پرسید:"یاعلی!چه چیز همراه داری؟"
علی:"درخت خرما،ان شاءالله."
-درخت خرما؟!
تعجب آن شخص وقتی زایل شد بعد از مدتی او و دیگران دیدند تمام هسته های خرمایی که آن روز علی همراه می برد که کشت کند وآرزو داشت در آینده هر یک درخت خرما تناوری شود،به صورت یک نخلستان درآمد وتمام آن هسته هاسبزو هرکدام درختی شد.